تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

تبسم زندگیمون

مروارید دخترم جوونه زد.

دیروز 23 اذر یعنی 6 ماه و18 روزگی دخترم دندونش جوونه زد.از خوشحالی وهیجان نمیدونستم چیکار کنم.خدا تک تک روز های مادری رو فوق العاده افریده.خدایا شکرت.... ...
24 آبان 1391

یه مختصر توضیحات از نفسم تو 6 ماهگیش

5 ابان شدی نیم ساله.بزرگ شدی نفسم.اولا که میتونی بشینی.بعدش یکم تنبلی وهنوز نمیتونی سینه خیز بری ولی سر جات 360 درجه میچرخی وغل میخوری ووقتی هم میشینی خودتو پرتاب میکنی زمین ورو سینه میخوابی ...وقتی چند دقیقه تنها میمونی نق میزنی وتا منو میبینی ذوق میکنی ومیپری بغلم بعد محکم میچسبی بغلم وصورتمو لیس میزنی قربون محبتهات بشم.خیییییلی با محبتی.برا هر کسی نمیخندی وبر عکس اسمت متینی.همه میگن اسم کچلو میزارن زلف علی .وقتی یه مرد غریبه میبینی لبهاتو ورچ میکنی وگریه میکنی البته تاوقتی  من خودمو نشونت بدم ومطمینت کنم که ترس نداره.همش در حال گفتن ددددددددد هستی وگاهی با اواز خوندنت صداتو به کل صدای حضار غلبه میدی.صبها تا ساعت 12 میخوابی و شبها 11 ...
16 آبان 1391

من مادرم...

گاهی تو فکر فرو میرم...چه مسیولیت بزرگی دارم...من مادرم... وقتی از بین اون همه ادم تو مهمونی میتونی از دور منو تشخیص بدی وبهم لبخند بزنی به خودم میام من چقدر تو زندگیت تاثیر دارم ...من مادرم...وقتی نق میزنی وهمه باهات کلنجار میرن تا ارومت کنن واروم نمیشی وتا منو میبینی بین گریه هات خنده ای میکنی و خودتو بغلم میندازی بغضم میگیره من برات تنها پناهگاهم...من مادرم...وقتی شبها چند بار پا میشم از خواب ونفس کشیدنتو کنترل میکنم یا وقتی تنهات میزارم تو اتاق همش توهم میکنم که الان اتفاقی سرت میاد  به خودم میخندم من چقدر نگرانتم...من مادرم...وقتی صبح زود برا تعویض پوشکت پا میشم-شب خوابم میاد وچون تو نخوابیدی با چشمای خواب الود برات شعر میخونم وقتی...
7 آبان 1391
1